می خواهم مثل تو باشم(قسمت چهارم)
شکنجه و استقامت...
حسین را به بند نوجوانان بزه کار انداختند.
صبوری به خرج داد.
چند روز صدای نمازجماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود.
مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد.
می گفتند:تو به اینها چی کا داری؟!از آن به بعد،
شکنجه ی حسین، کار هر روز مأموران شده بود.
یک بار هم نشد که زیر شکنجه ،اطلاعات را لو بدهد.
نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی،
یا اینکه از سقف آویزان می کردند.
«شهیدحسین علم الهدی»
امتداد 3و4،ص23
حضرت علی (ع):
هیچیز مانند صبر و شکیبایی، فرجامی نیک و پایانی دل پذیرندارد، بی ادبی را دفع می کندو در رسیدن به مقصود یاری می رساند.