قدر مادر...
داشتیم دربارهی مسائل سیاسی روز و اوضاع جنگ صحبت میکردیم که یکدفعه
پرسید: اگه من شهید بشم، تو برام چه کار میکنی؟
سؤال عجیبی بود. تعجب کردم. سنش کوچکتر از آن بود که به جبهه راهش بدهند.
گفتم: خدا نکنه؛ این چه حرفیه؟ گفت نه؛ بگو برام چه کار میکنی؟! گفتم: خوب؛ هزار تا صلوات؛ یه دور قرآن؛ چند روز روزه؛ دو هفته میام سر مزار و فاتحهی سفارشی؛ شاید هم یه مراسم ختم باشکوه برات گرفتم؛ خدا رو چه دیدی؟!
داشتم بحث را به شوخی میکشاندم که گفت: نه؛ نشد.
گفتم: اصلاً هرچی تو بگی! خودت چه کار دوست داری برات انجام بدم؟ گفت: بعد از من به مادرم سر بزن؛ آخه خیلی تنها میشه
(«امتداد 19»، ص4)
پیامبر خداصلی الله علیه وآله:
در جواب به سؤال [من] از محبوبترین کارها نزد خداوند متعال فرمودند: نمازِ بههنگام. عرض کردم: سپس چه؟ فرمودند: نیکی به پدر و مادر.
میزانالحکمه؛ ج13، ص447
خصال؛ ج 1، ص 163
گناهان هفته...
صدای انفجار آمد و سنگرش رفت هوا.
هرچه صداش زدیم، جواب نداد.
سرش شده بود پر از ترکش.
توی جیبش یک کاغذ بود که نوشته بود:
گناهان هفته:
شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل؛
یکشنبه: زود تمام کردن نماز شب؛
دوشنبه: فراموش کردن سجدهی شکر یومیه؛
سهشنبه: شب بدون وضو خوابیدن؛
چهارشنبه: در جمع با صدای بلند خندیدن؛
پنجشنبه: سلام کردن فرمانده زودتر از من؛
جمعه: تمام کردن صلواتهای مخصوص جمعه و رضایت دادن به هفتصدتا.»
اسمش «حسینی» بود.
تازه رفته بود دبیرستان.
(«آخرین امتحان»، ص74)
امام کاظم علیه السلام:
هر کس در هر روز به محاسبهی نفس نبپردازد
[و از خود براى کارهایى که در آن روز کرده، حساب نکشد]،
تا اگر کار نیکى کرده، بر آن بیفزاید، و اگر کار بدى کرده، به درگاه خدا استغفار و توبه کند،
از ما [و اهل ولایت و پیرو ما] نیست.
میزانالحکمه؛ ج1، ص106، ح396
انفاق با قرآن...
برای بچهها شکلات آورده بودند. مصطفی میگفت: هرکس شکلاتش رو به من بده، براش قرآن میخونم.
هرچه اصرار کردیم که آنها را برای چه جمع میکند، چیزی نگفت!
من هم گفتم: به شرطی که برای من یاسین بخونی.
مدتی بعد به دیدار خانوادهی شهیدی در بوشهر رفتیم.
وضع مالی مصطفی طوری نبود که بتواند برای آنها چیزی بخرد.
شکلاتها را درآورد و به بچهها داد. خجالت کشیدم از اینکه گفته بودم برایم یاسین بخواند.
شهیدمصطفی شمسا
«زنگ عبور»، ص27
قرآنکریم :
از تو [اى پیامبر] مىپرسند که چه چیزى انفاق کنند؟
بگو: هر مالى [یا چیز سودمندى] انفاق کنید، نخست به پدر و مادر انفاق کنید، و خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و درراهماندگان؛
و هر کار نیکى کنید، خدا از آن آگاه است [و پاداش آن را کامل به شما خواهد داد.]
سوره بقره، آیه 215
احکام دین...
همراه پدر برای نماز جماعت به مسجد رفت. صف اول، کنار پدر ایستاد.
بزرگ ترها اعتراض کردند که شاید احکام نماز را بلد نباشد و نماز جماعت
بقیه خراب شود.
پدر به آن ها گفت: بیایید و هر سوالی می خواهید، از این پسربچه بپرسید.
اگر نتونست جواب بده، صف اول نایسته. آیت الله میلانی هم آن جا حضور داشتند.
جلو آمدند و سولاتی را پرسیدند.
سیدمصطفی در کمال آرامش همه را پاسخ داد!
آن عالم وارسته که از جواب های او حیرت زده و متعجب شده بود، تشویقش کرد
و رویش را بوسید.
ده تومان هم به او هدیه داد و اجازه دادند صف اول بایستند.
شهید سیدمصطفی معزی
پیامبر اکرم(ص) :
هرکه برای شرکت در نماز جماعت به مسجدی برود، برای هر قدمی که برمی دارد، هفتادهزار حسنه نوشته می شود، و به همان اندازه درجاتش بالا می رود؛ و اگر در آن حال بمیرد، خداوند هفتاد هزار فرشته براو می گمارد که در قبرش به دیدار او بروند و انیس تنهایی او باشند، و تا هنگامی که برانگیخته شود، برایش آمرزش بطلبند.
لامپ اضافی...
لامپ های اضافی خانه را خاموش کرد و گفت:
اسراف نکنید!
ما می توانیم با صرفه جویی توی مصرف آب و برق
و گاز، به پیروزی کشورمون کمک کنیم.
«شهیدنقی نادعلی اوغلی»
زنگ عبور،ص117
هر مردی که در زندگی صرفه جویی کند،هرگز روی فقر را به خود نمی بیند.
شکنجه و استقامت...
حسین را به بند نوجوانان بزه کار انداختند.
صبوری به خرج داد.
چند روز صدای نمازجماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود.
مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد.
می گفتند:تو به اینها چی کا داری؟!از آن به بعد،
شکنجه ی حسین، کار هر روز مأموران شده بود.
یک بار هم نشد که زیر شکنجه ،اطلاعات را لو بدهد.
نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی،
یا اینکه از سقف آویزان می کردند.
«شهیدحسین علم الهدی»
امتداد 3و4،ص23
هیچیز مانند صبر و شکیبایی، فرجامی نیک و پایانی دل پذیرندارد، بی ادبی را دفع می کندو در رسیدن به مقصود یاری می رساند.
سیب حلال...
بابچه های فامیل، کنار نهر آب مشغول بازی بود
که یک سیب قرمز و درشت از آب رد شد.ب
چه ها سیب را گرفتند و تقسیم کردند و خوردند؛
اما عی رضا نخورد.
گفت:من نمی خورم. شاید صاحبش راضی نباشد. بچه ها
نفهمیدند چی گفت!
ولی پدر از خوشحالی بال درآورد؛
وقتی دید پسر کوچکش انقدر حلال و حرام سرش می شود!
«شهید علی رضا مظفری»
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:
پرهیز از یک لقمه حرام ، نزد خداوند محبوب تر از خواندن دو هزار رکعت نماز مستحبی است.
درس در جبهه...
سال 72، والفجر1، بدن مطهر شهیدی 17-16ساله را دیدم. حدود ده سال از شهادتش میگذشت.
برجستگی روی قلبش نظرم را جلب کرد.
با احتیاط، مبادا ترکیب استخوانهایش به هم بریزد، دکمههای لباسش را باز کردم. یک کتاب فیزیک بود، یک دفتر و جزوه و یک برگهی سؤال.
از روی اسمی که اول کتابش نوشته بود، شناساییاش کردیم.
«آخرین امتحان»، ص24
امام صادق علیه السلام :
طلب علم، در همه حال واجب است.
در مزار شهدا...
به مصاحبه با رزمنده ها، که از تلوزیون سیاه و سفیدشان نشان می داد،
خیره شده بود.
صدای آهنگران در گوشش طنین انداز شده بود.
داشت نقشه می کشید.
تصمیم گرفت راز دلش را به خواهرش ،مریم بگوید؛
اما مریم نپذیرفت که او هم مثل دیگر برادرانش به جبهه برود.
گفت: باید صبر کنی برادرامون بیان؛بعد اگه بابا راضی شد،بری.
بعدازظهر همان روز با هم رفتند مزار شهدا.قبرهارا به خواهر نشان داد و گفت:
تو اگه جای خواهراین شهدابودی،دوست نداشتی دیگران برن و از خون برادرت
پاسداری کنن؟!
مریم بغضش گرفته بود،سکوت کرد و...
«شهید محمدرضا نجفی»
شب امتحان،ص27
امام علی (ع):
آنچه برخود می پسندی،برای مردم نیز بپسند؛و آنچه برای خود نمی پسندی،برای آنان نیز پسندیده مدار!